کربلایی پشیمان خوزانی

کربلا اما حکایت عجیبی دارد.
جماعتی را تصور کن که نیمه‌ی شب در تاریکی مطلق از سنگلاخی می‌گذرند در حالی که به آن‌ها گفته شده از سنگ‌های زیر پایتان به قدر #وسع در کوله بگذارید مگر این مسیرِ لابد برای آیندگان هموار شود. و سحرگاه نورانی وقتی جماعت از راه بی بازگشت سنگلاخ گذشته‌اند، همگی با این صحنه مواجه می‌شوند که آنچه تمام شب بر او راه می‌رفته‌اند نه سنگ و کلوخ که گوهر و جواهر بوده است. حالا همگی #پشیمان و پشیمانی را چه سود! چه آن‌که به طمع زرنگی و سبک باری کوله‌اش خالی آمده و چه آن‌که باری برداشته اما نه بر قدر وسع...

کربلا اما حکایت عجیبی دارد.
شبه مردی را تصور کن که نیمه شب روی کاناپه همیشگی‌اش به بغض پشیمانی فرو رفته... پشیمان از تمام سال‌های کربلا نرفتن، و پشیمان از تمام سال‌های کربلا رفته...
نور صفحه‌ی گوشی جلوی چشمش دائم تار و تارتر می‌شود...


به قدر وسع نوکر خوبی نبودیم. پشیمانیم! ما را ببخش...


پ.ن: حرف حرف این به ظاهر ساده نگاشته، به سختی بالا آمد؛ در شامگاه اربعین 1400، به وقت دوری
دیدگاه ها (۱)

غم

ما حسرت دلتنگی و تنهایی عشقیم

در فقدان علامه حسن زاده

حاج مهدی سلحشور - شاید

ازمایشگاه سرد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط